در این مطلب و مطلب آینده به اختصار سیر تاریخی شکل گیری جریانهای اصلی درجهان اسلام را بررسی میکنیم تا انشاالله در آینده به تفصیل با هرکدام آشنا شویم.
*محمد سرکشیکیان
ظهور امت واحده اسلامی
قرن هفتم میلادی خاتم رسولان در مکه ظهور کرد و ندای توحید و رسالت خویش را به جهانیان عرضه داشت. آیین او ساده و سهل بود. ایشان میفرمود: قولوا لااله الا الله تفلحوا. انسان های پاک سرشت به او ایمان آوردند و با جان و مال از دین دفاع کردند. پیامبراسلام به مدینه هجرت کرد و فصل جدیدی در روابط مسلمانان با دیگران گشوده شد. پیشرفت اسلام چشمها را خیره کرد اما چالشها هم نمود یافت و اختلافات بروز کرد. در زمان حضور شخص پیامبر اکرم (ص) ایشان فصل الخطاب فهم و تفسیرهای گوناگون و مبدا نیرومند فیصله بخش به هرگونه اختلاف بود.
آغاز اختلافات
دو گونه فهم و و تفسیر از متن مقدس اسلام، رفته رفته بسط و تحقق تاریخی یافت. بعد از رحلت پیامبراسلام اولین اختلاف بر سر جانشینی به وجود آمد که موجب پیدایش دو فرقه شیعه و سنی گردید.در نیمه نخست قرن اول در واقعه قتل جناب عثمان، دو گرایش عثمانی- علوی پدیدار شد و در جنگ صفین از دل علویان، فرقه خوارج بیرون آمد. خوارج نخستین معتقد بودند که مرتکب گناه کبیره، کافر و از دایره اسلام خارج است. آنانی که دیگران را از اسلام خارج کردند ، خیلی زود از سوی دیگران از دایره اسلام خارج شدند و خوارج نام گرفتند.
این انشعاب باعث شد بحث ایمان و کفر خیلی زود در میان مسلمانان به عنوان مهمترین موضوع اعتقادی مطرح گردید و این چنین فرقه ای دیگر به نام مرجئه تولد یافت. مرجعیان در مقابل افراط خوارج بودند و معتقد شدند که عمل از دایره ایمان خارج است و همه کسانی که شهادتین بر زبان جاری کرده اند مومنند.
از طرف دیگر امویان با تاکید بر جبر و قضا و قدر الهی به توجیه ظلم و فساد خود پرداخته و خلافت را مورد تایید الهی معرفی میکردند، لذا هنوز قرن اول به پایان نرسیده بود که موضوع جبر و اختیار از مباحث روز جهان اسلام گردید و دو فرقه قدریه و جهمیه ظهور یافتند که مهمترین مسئله مطرح شده از سوی آنان موضوع اختیار انسان بود. قدریه طرفدار اختیار انسان بودند و جهمیه مدافع جبر گردید. بنابراین در قرن اول هجری مذاهب مختلفی بوجود آمدند که خود زمینه ساز فرقه های بعدی گردیدند.
جریان معتزله، اولین مکتب کلامی
قرن دوم قرن تحولات فکری عظیم در جهان اسلام است. از دل تفکرات قدریه، معتزله زاییده شد که خود سر منشا ایجاد فرقه های کلامی بعدی شد.
مکتب اعتزال که عقل گراترین فرقه از مذاهب اهل سنت است در سال ۱۰۵ ه ق، به وسیله واصل بن عطا (80-131ه.ق) پی ریزی شد.
او از مکتب حسن بصری (21-110ه.ق) فاصله گرفت و گروهی را تربیت کرد. یکی از عوامل موثر در عقل گرایی شدید معتزله تاکید اهل بیت(ع) بر عقلانیت بویژه خطبه های توحیدی و اعتقادی امام علی (ع) بود. پیروان واصل، به خاطر مبارزه با مکتب های الحادی وارداتی از خارج، روز به روز درخشندگی بیشتری پیدا کردند. مامون عباسی به طرفداری از آنها برخواست و با مخالفان بشدت برخورد کرد ولی پس از اندی، ستاره اقبال آنان در زمان متوکل عباسی در سال های ۲۳۰ تا ۲۴۰ ه، به افول گرایید و کمتر شخصیت برجسته ای در این مکتب پرورش یافت و آخرین شخصیت آنان که نام و نشان درخشانی دارد، شیخ محمود زمخشری (۴۶۷-۵۳۸ ه) است که با نگارش تفسر کشاف، موجی در جهان تفسیر پدید آورد و بار دیگر نام معتزله بر سر زبان ها افتاد، اما پس از او شخصیت برجسته ای پدید نیامد و در نهایت در قرن هفتم با حمله مغول به جهان اسلام از بین رفتند.
فقه حنفی
نعمان بن ثابت معروف ابوحنیفه (۸۰ - ۱۵۰ه.ق) فقیه و متکلم نامدار کوفه و پایه گذار مذهب حنفی است. اجداد ابوحنیفه از اهالی کابل و ایران قدیم و افغانستان فعلی بودند. او در کوفه متولد شد و مدت 18 سال در حلقه درس حماد بن ابی سلیمان (م 120 ه.ق) به فراگیری فقه به روش ابراهیم نخعی که خود شاگرد عبدالله بن مسعود از صحابی عقل گرای کوفه است، پرداخت.
نعمان، پس از مرگ استادش، سفرهایی هم برای فقه اندوزی به حجاز داشت و از نخبگان علمی آن دیار و از جمله امام باقر علیه السلام توشه برگرفت.
ابوحنیفه که پس از استادش حماد، بر جای او تکیه زد، مکتب فقهی نوینی پدیدآورد. فقه ابوحنیفه تحت تاثیر اساتیدش و همچنین جریان نوپای معتزلی بیشتر تابع عقل است. او قائل به کاربرد رأی و اجتهاد بود و قیاس و استحسان را به عنوان منبعی فقهی مورد توجه قرار داد و خبر واحد را از حجیت انداخت تا جایی که برخی به مبالغه می گویند وی 17 خبر را بیشتر قبول نداشت.
جریان اهل حدیث در مقابله با معتزله
در مقابل عقل گرایی افراطی معتزله، اصحاب حدیث شکل گرفتند و عقل را از اعتبار انداخته و برای عقل در فهم مسائل دینی ارزشی قائل نشدند.
اصحاب حدیث که در ابتدا با عنوان اصحاب اثر از آنان یاد می شد جریان نص گرایی و اثرگرای اهل سنت است که بعدها توانست خود را به عنوان جریان اصیل اهل سنت مطرح سازد و جریان رقیب (عقل گرایان معتزله) را از میدان بیرون کند و برچسب بدعت گذار را بر پیشانی آن حک کند.
اکثر قریب به اتفاق حنابله، نیمی از مالکیان، برخی از شافعیان و کمی از حنفیان در سلک اصحاب حدیث جای میگیرند ولی هیچ گاه در طول تاریخ، اکثریت اهل سنت را تشکیل نداده و همیشه در اقلیت بوده اند. روسای فقه های هم نوا (مالکی، شافعی، حنبلی) و همچنین نویسندگان بسیاری از آثار مطرح حدیثی اهل سنت از جمله صحاح سته در این طیف جا میگیرند.
فقه مالکی
مالک بن انس اصبحی (۹۳ – ۱۷۹ ه.ق) از طبقه سوم فقیهان تابعی که مدینه متولد شد. مالک بیشتر زندگانی خود را در مدینه سپری کرد. نظام فقهی مالک متاثر از فضای خبری مدینه و جناب عبدالله بن عمر بر پایه اعتنای به اخبار پایه ریزی می شود تا جایی که یکی از منابع استنباط نزد او، عمل اهل مدینه است و بشدت با عقل گرایی به مخالفت برخواست.
فقه شافعی
ابوعبدالله، محمد بن ادریس، معروف به امام شافعی (۱۵۰ _ ۲۰۴ ه.ق) از طبقه چهارم فقیهان تابعی مکه است. او به قبیله قریش منتسب بوده و در شهر غزه متولد شد. محمد از سویى شاگرد زعیم مدرسه حدیث، مالک بن انس و از سوى دیگر شاگرد ابراهیم بن محمد بن یحیی مدینی شاگرد امام صادق(علیه السلام) بود. او همچنین از محمد بن حسن شیبانی شاگرد ابوحنیفه نیز بهره ها برد. مذهب شافعى با توجه به آشنایی که به هر دو دیدگاه داشته ترکیبی است بین خبر و عقل است. شافعی در فتوا دادن، از کتاب، سنت، اجماع و قیاس بهره مى گرفت.
فقه حنبلی
احمد بن حنبل (164-241هـ ) که ایرانی الاصل از شهر مرو و پدرش فرماندار سرخس بود. او در بغداد زاده شد و در طلب علم به کوفه و بصره و مکه و مدینه و یمن و شام و مغرب و الجزایر و عراق و فارس و خراسان سفر کرد. کتابی به نام مسند ابن حنبل در شش جلد بنوشت که محتوی بیش از سی هزار حدیث است و کتابهای دیگری درباره ناسخ و منسوخ و تفسیر قرآن و غیره بنوشت.
احمد در زمان مأمون قائل به «قدم قرآن» شد؛ پس از مأمون جانشینش معتصم، او را به زندان افکند. وی بیست و هشت ماه در زندان ماند و در سال (220 ه) آزاد شد. متوکل عباسی جبران این اهانت را کرد و وی را بر دیگر علما مقدم داشت. ابن حنبل از شاگردان شافعی بود سپس از وی جدا شد و مذهب جدیدی ابداع کرد.
تا پیش از احمد بن حنبل، خلیفه راشد بودن امام علی علیه السلام در میان محدثان اهل سنت جا نیفتاده بود و در این قضیه موافق و مخالف وجود داشت، او با تلاش بسیار خود علی علیه السلام را رسما خلیفه چهارم از خلفای راشد اعلام کرد و با زحمات فراوان توانست مسأله تربیع خلافت را تثبیت کند، و از این طریق با ناصبیگری سخت مبارزه نمود.
اشاعره و ماتریدیه، بدنبال اعتدال
نص گرایی همراه با ظاهر گرایی شدید اصحاب حدیث از یک سو و عقل گرایی همراه با تاویل گرایی شدید معتزله از سوی دیگر منازعات فراوانی آفرید و هر کدام دیگری را متهم به کج اندیشی و تفکر خود را راست کیش معرفی می کردند.
نزاعها بالا گرفت، لذا عده ای از اندیشمندان مسلمان در پی راه چاره برآمدند و راه میانه پیشه کردند.
از پیشقراولان این روش ابن کلاب بود که در قرن سوم می زیست و نظریات جدیدی در حل مسائل دینی ارائه داد.
ولی در این میان دو نفر از بقیه جلو افتادند و مکاتبی بنا کردند که توانستند تا به امروز اکثریت اهل سنت را با خود همراه سازد. این دو نفر کسی نبودند مگر ابوالحسن اشعری و ابومنصور ماتریدی که هردو در قرن چهارم می زیستند.
پایه گذار مکتب اشعری ابوالحسن اشعری(۲۶۰- ۳۲۴ ه.ق) است. او متجاوز از چهل سال پیرو معتزله بود، و دست پرورده یکی از سران اعتزال به نام ابوعلی جبایی (م۳۰۳ه) به شمار می آمد، ولی در سال ۳۰۵ه، در بصره بر بالای منبر قرار گرفت و از این که از مکتب معتزله پیروی می کرد، توبه کرد و پیروی خود را از مکتب احمدبن حنبل اعلام نمود، ولی در حالی که خود را پیرو مکتب اهل حدیث معرفی می کرد، در عقاید آنان تعدیلی به وجود آورد که هرگز آنان به این تعدیل راضی نبودند، و در حقیقت مکتب اشعری، مکتبی میانه رو بین معتزله و اهل حدیث است.
دیگرى ابو منصور ماتریدى سمرقندى (250 – 333 ه.ق) که در مشرق جهان اسلام، به جانبدارى از اهل حدیثبرخاست، و درست همان کارى را انجام داد که همتاى او«اشعرى»انجام داد، و عجیب این که این دو بنیانگذار، در حالى که در یک عصر مىزیستند و در یک مسیر گام برمىداشتند، از کار یکدیگر آگاه نبودند.
منطقه شرق اسلامى در آن روز، مرکز بحثهاى کلامى بود، همان طور که بصره زادگاه اشعرى نقطه برخورد آراى عقاید مختلف به شمار مىرفت و افکار بیگانگان به هنگام فتوحات اسلامى، از کشورهاى مختلف به صورت افکار وارداتى به جهان اسلام منتقل شده بود.
از نظر فقهى مذهب حنفى در خراسان رواج کامل داشت، در حالى که مردم بصره بیشتر شافعى بودند از این جهت، حنفیها گرایش فراوانى به ماتریدى پیدا کردند، در حالى که شافعیها بیش از همه به اشعرى گرویدند، ماتریدى قسمتى از اندیشههاى کلامى خود را از ابو حنیفه گرفته و از کتاب«فقه اکبر»او که مربوط به عقاید است متاثر مىباشد.
این دو مکتب میانه توانستند در طول تاریخ، اکثریت جهان اسلام را با خود همراه سازند و افراطیون را به حاشیه رانند.
تولد سلفیه از دل اهل حدیث
از دل تفکرات اصحاب حدیث، گرایشی جدید به نام سلفیه زاییده شد و اگرچه در ابتدا نظمی نداشت اما به وسیله ابن تیمیه در قرن هشتم نظم جدیدی یافت و اجتهادات جدیدی نیز به آن اضافه شد و به عنوان عقیده سلف از سوی ابن تیمیه مطرح گردید که موجب نقدهای فراوانی از سوی اهل سنت شد.
سالها خموشی بر افکار سلفیه سایه افکنده بود تا اینکه محمد بن عبدالوهاب در نجد ظهور کرد و تفکرات ابن تیمیه را با افراط هرچه تمام تر مطرح ساخت و موجبات تفرقه عظیم در جهان اسلام را فراهم آورد. حمایت آل سعود از این تفکر اوضاع جهان اسلام را پیچیده تر کرد و استعمار پیر انگلیس از این آب گل آلود ماهی خویش را صید نمود.
ضعف سیاسی اجتماعی دولت های اسلامی و فقر و فلاکت جهان اسلام به گسترش این تفکر دامن زد و جهان اسلام گرایش به سلف را تنها راه نجات خویش یافت و سلفیه در اهل سنت جای پای خود را محکم تر ساخت و به شبه قاره هند و شمال آفریقا وارد شد؛ جایی که قرن ها از آنِ اشاعره و ماتریدیه بود. یعنی برخی حنفیان عقل گرا از عقل دست کشیده و نص گرا شدند و عده ای از شافعیان اشعری مسلک به سلفیان پیوستند.
ادامه دارد...
از پیشقراولان این روش ابن کلاب بود که در قرن سوم می زیست و نظریات جدیدی در حل مسائل دینی ارائه داد.
ولی در این میان دو نفر از بقیه جلو افتادند و مکاتبی بنا کردند که توانستند تا به امروز اکثریت اهل سنت را با خود همراه سازد. این دو نفر کسی نبودند مگر ابوالحسن اشعری و ابومنصور ماتریدی که هردو در قرن چهارم می زیستند.
پایه گذار مکتب اشعری ابوالحسن اشعری(۲۶۰- ۳۲۴ ه.ق) است. او متجاوز از چهل سال پیرو معتزله بود، و دست پرورده یکی از سران اعتزال به نام ابوعلی جبایی (م۳۰۳ه) به شمار می آمد، ولی در سال ۳۰۵ه، در بصره بر بالای منبر قرار گرفت و از این که از مکتب معتزله پیروی می کرد، توبه کرد و پیروی خود را از مکتب احمدبن حنبل اعلام نمود، ولی در حالی که خود را پیرو مکتب اهل حدیث معرفی می کرد، در عقاید آنان تعدیلی به وجود آورد که هرگز آنان به این تعدیل راضی نبودند، و در حقیقت مکتب اشعری، مکتبی میانه رو بین معتزله و اهل حدیث است.
دیگرى ابو منصور ماتریدى سمرقندى (250 – 333 ه.ق) که در مشرق جهان اسلام، به جانبدارى از اهل حدیثبرخاست، و درست همان کارى را انجام داد که همتاى او«اشعرى»انجام داد، و عجیب این که این دو بنیانگذار، در حالى که در یک عصر مىزیستند و در یک مسیر گام برمىداشتند، از کار یکدیگر آگاه نبودند.
منطقه شرق اسلامى در آن روز، مرکز بحثهاى کلامى بود، همان طور که بصره زادگاه اشعرى نقطه برخورد آراى عقاید مختلف به شمار مىرفت و افکار بیگانگان به هنگام فتوحات اسلامى، از کشورهاى مختلف به صورت افکار وارداتى به جهان اسلام منتقل شده بود.
از نظر فقهى مذهب حنفى در خراسان رواج کامل داشت، در حالى که مردم بصره بیشتر شافعى بودند از این جهت، حنفیها گرایش فراوانى به ماتریدى پیدا کردند، در حالى که شافعیها بیش از همه به اشعرى گرویدند، ماتریدى قسمتى از اندیشههاى کلامى خود را از ابو حنیفه گرفته و از کتاب«فقه اکبر»او که مربوط به عقاید است متاثر مىباشد.
این دو مکتب میانه توانستند در طول تاریخ، اکثریت جهان اسلام را با خود همراه سازند و افراطیون را به حاشیه رانند.
تولد سلفیه از دل اهل حدیث
از دل تفکرات اصحاب حدیث، گرایشی جدید به نام سلفیه زاییده شد و اگرچه در ابتدا نظمی نداشت اما به وسیله ابن تیمیه در قرن هشتم نظم جدیدی یافت و اجتهادات جدیدی نیز به آن اضافه شد و به عنوان عقیده سلف از سوی ابن تیمیه مطرح گردید که موجب نقدهای فراوانی از سوی اهل سنت شد.
سالها خموشی بر افکار سلفیه سایه افکنده بود تا اینکه محمد بن عبدالوهاب در نجد ظهور کرد و تفکرات ابن تیمیه را با افراط هرچه تمام تر مطرح ساخت و موجبات تفرقه عظیم در جهان اسلام را فراهم آورد. حمایت آل سعود از این تفکر اوضاع جهان اسلام را پیچیده تر کرد و استعمار پیر انگلیس از این آب گل آلود ماهی خویش را صید نمود.
ضعف سیاسی اجتماعی دولت های اسلامی و فقر و فلاکت جهان اسلام به گسترش این تفکر دامن زد و جهان اسلام گرایش به سلف را تنها راه نجات خویش یافت و سلفیه در اهل سنت جای پای خود را محکم تر ساخت و به شبه قاره هند و شمال آفریقا وارد شد؛ جایی که قرن ها از آنِ اشاعره و ماتریدیه بود. یعنی برخی حنفیان عقل گرا از عقل دست کشیده و نص گرا شدند و عده ای از شافعیان اشعری مسلک به سلفیان پیوستند.
برای مشاهده اسلاید به بخش ضمائم در انتهای همین صفحه مراجعه کنید
ادامه دارد...